هوا گرگ و میش بود رنگرز از خواب بیدار شد و به سراغ کلاف های رنگ شده رفت. او بر روی زمین جای پاهای رنگینی دید که به پاهای شغال شبیه بود. به سراغ خم های رنگ رفت و دید که رنگ ها هم کم شده. رنگرز دانست که کار، کار شغال است و شروع به داد و بیداد کرد.
«آی همسایه ها کمک! کمک! شغال رنگ منو دزدیده!