میان کدامین دلخوشیها پرسه میزنی ؟
همسفر کدامین خیال شده ای که فریاد دلتنگیهایم را نمی شنوی ؟
میدانی خوشه های نگاهت را پشت پنجره حسرت آویزان کرده ام ، حتی لحظه های سرد جدایی را در آغوش گرفتم و با رویای بودنت زندگی می کنم ،اما باز نیستی و من بی قرارم .
قاصدک ها را مژدگانی داده ، نسیم را به بند کشیدم و مهر خاموشی بر لبان خبر چینها زدم تا خبر از بی بفا یی ندهند .
اما این ساعتها ،بیرحمانه ،مدام جای خالیت را به رخ دلتنگیهایم مکشند .